چند روز پیش مارادونا کتاب بیوتن دردست،روی صندلی پارک نشسته بود و به حرمله نگاه میکرد که با دو چشم میخ بر صفحات کتاب، کافه پیانو میخواند.چهار یگانه در کنار هم گرد آمدهبودند و هریک از دیدن یکی دیگر خوشحال بود.درواقع هریک با یارخود سرگرم بود، حرمله با کافه پیانو و مارادونا با بیوتن.
ناگهان نفر ششم از راه رسید -هفته نامهی شهروند امروز- و نفر پنجم دورتر ایستاده بود و نگاه میکرد - مخاطب اثر ادبی- و معلوم نشد که چرا مارادونا از آمدن نفر ششم که اسماش را شهروند میگذاریم خوشحال شد و قبل از اینکه حرمله متوجه شود شهروندی دارد به جمع نزدیک میشود و بخواهد واکنشی نشان دهد،شهروند آمد و قاطی جمع شد؛او هم یگانهی دورهی خود بود.او در عصری چاپ میشد که هیچ مجلهی دیگری به پهناوری شهروند نبود و البته شهروند قبل از اینکه مجلهای ادبی باشد،سیاسی بود که صفحات بعد از صد را به ادبیات اختصاص میداد.گروه سیاسی دور از قدرت،از زبان شهروند حرف میزد.نکته این بود که اگرچه شهروند تریبون گروه سیاسی دور از قدرت است،آیا تریبون گروه ادبی دور از قدرت هم هست؟
حرمله به مارادونا گفت:الحال کافه بیانو قریب به جای حساس،اما لا…لا…لا دانست جروه ادبی بعید من القوه،انت قل نویسنده کدام؟به شیوهی پست مدرن راوی در روایت دخالت میکند تا بگوید حرملهی بیچاره میخواست بداند نویسندههای دور از قدرت چه کسانی را شامل میشود؟راوی به دخالت در متن ادامه داده و تمام گفتگوها را به زبانی یکدست تبدیل میکند.
مارادونا جواب داد:حیف که بیوتن هم رسیده بهجای حساس وگرنه میگفتم که داستان برمیگردد به واژهی ایدئولژی.شهروند خودش را قاطی کرد که حق با مارادونا است.این واژهای است که آبتین اباذری در صفحهی صدوچهلودو آخرین شمارهی من آورده.
حرمله در فکر فرو رفت و زیرلب گفت:یعنی همان داستان هنربرای هنر ویا هنر برای ایدئولژی؟اما آخر این سوال که بعد از مدرنیسم ماهیت خود را از دست دادهاست.مارادونا که به راحتی فکر حرمله را میخواند گفت:هه…خیال میکنی.تنها در این صورت است که میتوان دغدغهی دوران داشت.شهروند لبخند زد.
حرمله نگاه سردی به شهروند انداخت و مشغول خواندن کافه پیانو شد.مارادونا دست در گردن شهروند، چند عکس یادگاری گرفت. شهروند که حالاش از برخورد سرد حرمله گرفته شدهبود،پیشنهاد یک گفتگوی دونفره داد.حرمله از فرصت استفاده کرد و گفت:میشه سیصد هزار چوغ!شهروند عصبانی شد و توپها را آورد روبهروی کافه.گرا…آتش.
آنطرف،حرمله کافه پیانو می خواند،مارادونا،بیوتن.مارادونا را ده بیست سی دوربین دنبال میکردند و کوچکترین حرکت او ثبت میشد تا سالها بعد بازهم با دیدن آن چرخش ناگهانی و آن دریبلهای طوفانی لذت ببریم.کاری هم نداریم که وقتی برای زدن گل دوم بههوا پرید، چرا دست او ثبت نشد و دوربینها کجا بودند؟
بعضی از مخاطبین که متوجهی آتش سنگین روی کافه پیانو شدهبودند،علاوه برآن پلاکاردهایی دیدند که رویشان نوشته شده بود: پوپولیست،کتاب اولی،عوام پسند،تینایجر،قهوهچی نابلد.
در حوزهی سیاست اگر نویسندهای روی ماه خداوند را ببوسد،قدر میبیند و برصدر مینشیند.گاهی این برصدر نشستن آنقدر مستقل از شخصیت نویسنده است که اثراش را بدون اجازهی او در جشنوارهای شرکت میدهند و حال نویسنده گرفته شده،باید بگوید که: بابا این یک نمایش فلسفی است نه آنطور که خیال کردهاید،اثری در ادبیات دفاع مقدس و بیزحمت بیروناش بیاورید از بخش مسابقه.
اگر نویسندهای به هر دلیل نتواند روی ماه خداوند را ببوسد،یعنی از قدرت سیاسی بیبهره باشد،یا چارپایه کوتاه باشد اما دغدغهی دوران داشته باشد،شهروند به او اقبالی روشن دارد و همهی گروههای سیاسی،کم و بیش،به او مدال میدهند؛گیرم بعضی بیپرده و مستقیم و گروهی درخفا و غیرمستقیم.
و اگر نویسندهای درصدد نباشد که روی ماه خداوند را ببوسد،می شود حرمله،که نه دوربینی حرکات او را ثبت میکند،نه کسی حرف او را گوش میدهد و تا دهان باز کند که در یگانگی با مارادونا برابرم و شرایط برابر میخواهم،بمباران میشود.
میدانیم که مجلهها مشی سیاسی خود را رعایت میکنند اما دست بالای دست همچنان زیاد است.راستی بالاترین دست،دست کیست؟پایینترن دست در عالم نوشتن،دست چه کسی است؟
شهروندی که حق انحصاری خود میداند از مارادونا خوشاش بیاید و از حرمله نفرت داشتهباشد،نباید ناراحت شود از اینکه شهروندان دیگری ممکن است از او خوششان نیاید و به همین دلیل در عالم سیاست،همیشه از چشم دوربینها مخفی باشد و نتواند از دریچهی هیچ دوربینی خود را به مردم نشان دهد.حالا که واژهی ایدئولژی وارد ادبیات میشود و بین ادبیات و سیاست پل میزند و اتفاقاتی که میافتد،حذف و اضافهی دانشگاه را بهیاد میآورد،چه عیبی دارد همین حذف و اضافه در حوزهی سیاست برقرار بماند و دستی که بالای دست دیگر است،دست پایین را حذف کند،اصلاً قطع کند؟
در بازار ساکت و غمزدهی ادبیات خلاقه،حالا که تکانی کوچک به فضا وارد شده،آنهم بهدلیل همزمانی چاپ چند کتاب،بیرون از ارزشهای سیاسی این آثار،تنها باید وجه ادبی آنان را در نظر داشت،نه اینکه چون نویسندهای مشی سیاسی،عقیدتی ما را نمیپسندد،به آسانی او را زیر گیوتین دشنام ببریم و تلخی آنجاست که اینهمه از شهروندی صادر میشود که داغدیدهی حذف است،داغدیدهی دشنام است و دلدادهی دمکراسی.اما اگر نتوانیم دمکراسی ادبی را تحمل کنیم…
هستی
سپتامبر 12, 2008 @ 04:23:00
خواب بزرگ
سپتامبر 12, 2008 @ 11:17:00
من چه بگویم درباب حرمله که سر درنمی یاورم! بابا همین بلاگفا هم کلی قالب بهتر دارد. تازه اصلن که باید بروی وردپرس که نمیدانم چرا نمیروی. اصل مولتی مدیا است لامصب.
خواب بزرگ
سپتامبر 12, 2008 @ 11:17:00
اهی این را یادم رفت خصوصی کنم خودت دلیت کن !
زن زمانه
سپتامبر 12, 2008 @ 13:34:00
راستیناجوانمردی شهروند امروز چه بود؟؟
احمد
سپتامبر 12, 2008 @ 16:15:00
تلخ است ولی همین است که گفتی. کامل گفتی و نیازی به تکرار حرفت نیست. در طول تاریخ ادبیات فارسی کم بد ندیدهایم از دخالت معیارهای غیر ادبی در زمینهی ادبیات و هنوز ادب نشدهایم انگار.
محبوبه میم
سپتامبر 12, 2008 @ 17:12:00
میلان کوندرا نویسنده ی کتاب جاودانگی چنین وضعیتی را ایماگولوژی نام نهاده است .ایماگولوگ ها سیستم های آرمانی و ضد آرمانی ایجاد می کنند ، سیستم های کوتاه مدت که به سرعت جای خود را به سیستم های دیگر می دهند .سیستم هایی که بر رفتار ما ، عقاید سیاسی ما وسلیقه های زیبا شناسی ماو رنگ فرش ها و و انتخاب کتابهایمان اثر می گذارند .درست همان طور که در گذشته تحت سلطه ی سیستم های ایدئولوگ قرار داشتیم ..مهم این نیست که ما جامعه ای به دموکراتی جامعه اروپا نداریم ، مهم این ست که در نبود فضای باز برای تمامی افکار و روزنامه ها ،ایماگولوگها کارشان ساده تر شده و می توانند برنامه های خود را در یک روزنامه متمرکز کنند .حال سوال اینست : در حالی که مارادونا به شدت در برق تبلیغاتی می درخشد آیا انتخاب ما برای او ،انتخاب خودمان است یا دیگری ؟ اگر این درخشش تبلیغی نبود آیا ممکن نبود سری هم به حرمله بزنیم ؟
محمدرضا
سپتامبر 12, 2008 @ 17:59:00
سلامیکبار قوچانی درباره ی قیصر امین پور مقاله ای نوشت بدجوری تخطئه شد.خوشبختانه نویسندگان به خوبی بلدند از خودشان دفاع کنند.اما….اما در سرزمین ایران آب خوردن هم سیاسی ست چه برسد به نویسندگانی مثل آقایان مستور و امیرخانی که همین جوری نوشته هایشان از ششصد کیلومتری بوی ایدئولوژی می دهد تقصیر خودشان نیست؟!اشکالی ندارد به هر حال هفته نامه شهروند هم باید یک جوری مردم را سرگرم! کندخانم موسوی مثال جالبی زد روزگاری چکسلواکی هم چیزی مثل الان ما بود منتهی مادیش نه مثل ما معنوی!پیروز باشید
پیمان نعمت پور
سپتامبر 13, 2008 @ 02:34:00
سلام مرتضی جانما رو حسابی چوب کاری کردی برادر … همینکه به ما سر میزنی کلی باعث افتخارهاینکه مطالب سخیف ما جای نظر و کلام خاص نداره تقصیری رو متوجه مقام شامخ اون حضرت نمی کنه…اما راجع به این مطلب قرآن و معجزه به حقیقت دوست داشتم در بحث کوچک ما شرکت کنید چون میخوام نظرات خودمو اگه بشه به اختصار بنویسم.شما استاد گرامی هم که نظرتون بی نهایت برای بنده مهمه … راستی اگه خاطر مبارک باشه یه زمانی در باره جن و ماورا’ و… یه قول به من دادی که در باره نظرقرآن و اون مطلب و دیدگاه خودت برام بگی …به هر حال هر چه دوست خواهد نیکوست . یا حق
رها پاكان
سپتامبر 13, 2008 @ 23:57:00
سلام فقط الان ميتونم بگم باهات موافقم. و اين البته كم حرفي نيست!يا علي
رضوانی
سپتامبر 14, 2008 @ 17:42:00
آقای خبازیان دمت گرم.طنز تلخی بود.خیلی تلخ اما واقعی.و مگر گریزی از واقعیت هست ما را؟از نام کتابها و نویسندگان و حتی جریان مصاحبه و … به خوبی استفاده کرده بودید.نمیخواهم نظرات خیلی شخصی ام را ابراز کنم و شاید در ذهن کسی متم شوم اما شما کمک کنید :با نهایت احترام چرا نمیتوانم با نویسنده ی بیوتن و امثالهم ارتباط برقرار کنم؟
پیمان نعمت پور
سپتامبر 19, 2008 @ 07:22:00
…ای وایی فکر کنم ادرس خود باگ رو یادم بنویسم نه ؟http://www.jadoogarzeoos.blogfa.com/ این آدرسشه مرتضی جان …یا علی
پیمان نعمت پور
سپتامبر 19, 2008 @ 07:25:00
…ای داد بیداد از این فکر مشغول مغشوش …نظر قبلی رو باید خصوصی میفرستادم یادم رفت مرتضی عزیز !نظرهای خصوصی رو بخون اونجا هم وقتتو گرفتمیا حق
شاسوسای شاعر
سپتامبر 20, 2008 @ 09:34:00
حرملهیعنی چی هضم نوشتهاتون برام یه کوچلو سخته ولی اتز خوندشون لذت میبرم برزوم و منتظر شالیزار خیس را به وبلاگم دعوت کرده ام قطره ای اشک بیار که هنوز خشک و خشک است
سرای اهل قلم
سپتامبر 25, 2008 @ 03:29:00
در سومین جلسه داستان خوانی، داستان «به خاطر تو» نوشته سارا عرفانی توسط آقای مصطفی جمشیدی نقد و بررسی خواهد شد.از علاقمندان به داستان نویسی دعوت می شود تا در این جلسه حضور به هم رسانند.زمان: دوشنبه 8 مهر ماه. ساعت 16 الی 18 (به صرف افطار)مکان: سرای اهل قلم
تهمینه
سپتامبر 25, 2008 @ 13:41:00
سلاممستور امیرخانی جعفری کی کی … این بازار سرشکستن سر کدام برترند و کدام دست در دست قدرت دارند واقعاَ چه فایده ای دارد. مگر نه اینکه مخاطب بالاخره تعیین می کند کدام را باید خواند و کدام را سوزاند؟! … داستان دست در دست قدرت داشتن هم داستانی قدیمی است و دست کم در مملکت ما که هیچ نویسنده ای از راه نویسندگی نان نمی خورد چندان اهمیتی ندارد.
فریدون هاشمی
اکتبر 17, 2008 @ 19:10:00
نخستین جشنواره ملی شعر زاگرس. موضوع : آزاد دو بخش : شعر(غزل،سپید) و کتاب شعر (فرم و قالب آزاد است) مهلت ارسال آثار : 12/8/87داوران: محمدعلی بهمنی، هرمز علی پور، محمد سعید میرزایی، حمیدرضا شکارسریطریقه ارسال آثار : ارسال به صندوق پستی : ۴۳۹-۷۵۹۱۵ ارسال از طریق ای-میل : zagros1387@gmail.com ارسال بوسیله فاکس : ۳۳۴۰۴۰۷-۰۷۴۱ بخش های جنبی :مقاله و نقد در حوزه شعر اشعار با موضوع زاگرس اشعار با لهجه ی لریجزییات جشنواره را در وبلاگ http://zagros87.blogfa.com پیگیری نمایید09179426099 هاشمی