اولین باری که سخنی بر لب غریبی نشست هر چه بود ،ورد نبود.واضح است که ورد با تکرار رابطه ای تنگاتنگ دارد و اساساْ تکرار است که به ورد مفهوم می دهد.در مقاله ی کوتاه اندر خیانت وبلاگ به ادبیات ،سوی سخنم به هدفی غیر از رمان بود که تصور می کردم -هنوز هم- وبلاگ، جایی برای رسیدن به فرم های متعالی ادبی نیست و اگر هم باشد چیزی که حاصل می شود،نیازمند رسیدگی و بازخوانی و ویرایش است.
رضا قاسمی با ارسال رمان وردی که بره ها می خوانند به وسیله ی ایمیل،محبت خود را تمام کرد.اما خواندن این رمان مدتی به تعویق افتاد تا بتوانم آن را بر روی صفحه ی کاغذ بخوانم.رضا قاسمی، نویسنده ی ارجمند،برای این اثر واژه ی رمان آنلاین را پیشنهاد داده است چرا که این اثر،بخش به بخش، در سایت شخصی اش ارائه شده است.به عبارت دیگر او هر بخش را به عنوان یک پست در سایت اش عرضه کرده و می گوید آنچه که در صفحات سایت ارائه می شد،در واقع متنی بی قرار بود که برای رسین به ساختار مناسب،تلاش می کرد.از آنجا که هر بخش از اثر یک پست در سایت بوده،احتمالاْ نویسنده به موازات پیش روی رمان،از نظر خوانندگان بهره می برده است.گذشته از چون و چرا در این که نویسنده در نوشتن -در نوشتن و چگونه نوشتن و هر چه که به نوشتن مربوط می شود- آزاد است،نویسنده می گوید رمان وردی که بره ها می خوانند،رمانی است که در حوزه ی بداهه نویسی قرار می گیرد.
نویسنده پس از پایان رمان،اشاره ی مفصلی می کند به آثاری که -در همه ی هنرها- دربداهه خلق می شوند و بر این اعتقاد است که رمان هم می تواند در شمار این آثار قرار گیرد.او معتقد است که هنر تأتر، آخرین هنری بود که به این گونه ی آفرینش گردن گذاشت و اکنون یکی از فرم های تثبیت شده ی اجرای نمایش است.
صاحب این قلم هم که مدت های مدید در عالم نمایش بوده،همین نظر را دارد اما با این سوال که اگر نمایش چند اجرا داشته باشد،همچنان بداهه محسوب می شود؟این را دیگر شک دارم.به خاطر می آورم که در دوران دانشجویی نمایشی یک نفره را به صحنه برده بودم.در حالی که قرار بود پنج اجرا از نمایش بر صحنه برود،اجرای اول تا چهارم بدون مشکل به پایان رسید اما وقتی برای آخرین اجرا آماده می شدم،چند دقیقه قبل از اجرا،شخصی از سوی یکی از صاحبان عنوان و اعتبار در دانشکده پیغام آورد که فلان بخش از نمایش،توهین به فلان است و باید حذف شود یعنی چیزی حدود پانزده دقیقه از یک نمایش چهل و پنج دقیقه ای.بزرگ منشی آن بود که جلو اجرای آخر گرفته نشد،شاید به این دلیل که جمعیت در سالن نشسته و منتظر کناررفتن پرده بود و بدین ترتیب پنجمین اجرا برای من تجربه ای ناب از اجرای بداهه شد. من که هم نویسنده و همم تنها بازیگر آن نمایش بودم،بجای بخش حذف شده،قطعه ای اجرا کردم که کاملاْ بداهه بود اما اگر قرار بود شبی دیگر هم همان قطعه را اجرا کنم ،باز هم اجرای من بداهه محسوب می شد؟گمان نمی کنم.
وردی که بره ها می خوانند،شتاب هولناکی دارد.بخش های آغازین به سرعت باز می شود و خواننده خیلی زود در داستان فرو می رود.نویسنده برای رمان سه تم اصلی در نظر گرفته بود:ماجرای ساختن چهلمین سه تار،وقایعی که در بیمارستان می گذرد،ماجراهای شهر کودکی راوی که خود قاسمی در این باره می گوید نگرانی از باب تم سوم نداشتم.می توان پرسید نویسنده از چه چیز نگرانی نداشته؟آیا به این دلیل که اغلب مصالح این بخش در ذهن نویسنده موجود بوده است؟
هر چه هست علاقه ی قاسمی به بداهه پردازی و خلق آنی اثر،اگر چه پیش از این در نمایش هم تجربه کرده اما ریشه در علاقه ی او به موسیقی سنتی دارد.همه می دانیم که بداهه نوازی در موسیقی سنتی،به شرطی بداهه نوازی است که نوازنده پس از هر بخش اجرا شده و در فاصله ی تنفس بین دو قطعه،نخواهد به گذشته نگاه کرده تا برای ادامه ی اجرایش،امکانات احتمالی یا بهترین مسیر را انتخاب کند.آنجا،ناخودآگاه و روح آفرینشگر نوازنده حاکم بلامنازع است.
اما قاسمی بعد از آنی که نخستین جلوه ی متن را در وب منتشر می کند،برای کامل شدن،بهتر شدن،و شناخت تقریبی آینده ی مسیر رمانی که قرار است در دم آفریده شود،با دقت بخش های قبلی را می خواند.او در اشاره ی پایانی با صراحت و شجاعت همین را می گوید که برای نوشتن هر بخش،از ابتدا تا انتهای بخش قبلی را می خوانده و آنگاه بخش جدید را می نوشته و علاوه بر آن پس از اتمام کار،سیزده بار باز نویسی شده تا اثری در خور نام رضا قاسمی عرضه شود:»…مجبور نیستم هر شب فصل تازه ای بنویسم،حالا می شود یک وقت هایی مثل امشب،به جای نوشتن بخش تازه،برگردم به راست و ریست کردن بخش های قبلی».ویا:»باید بنشینم و طرحی از استروکتور -ساختار- رمان را(بر اساس آنچه تا به حال نوشته شده) رسم کنم تا ببینم امکانات احتمالی آن در آینده چه جور چیزهایی ممکن است باشد» و:»چه کیفی دارد وقتی جاهای کج و کوج متن صاف و صوف می شوند» و سرانجام:»رمان،پس از اتمام نگارش،به کلی از روی سایت ام حذف خواهد شد.چون این روایت چرکنویس کار است و یکی دو سالی کار دارد تا بشود آن چیزی که توقع و سلیقه ی من است از یک اثر ادبی.
وقتی نویسنده قبل از شروع فصل سی و دو با صداقت اقرار می کند:»در مجموع از تغییرات به وجود آمده بسیار راضی ام.مخصوصاْ بخش سی و یک که یک پاراگراف کامل به آن اضافه شد و چفت و بست کار را بهتر کرد،آیا همچنان با بداهه نویسی سروکار داریم؟
این که نویسنده ای در لحظه ی شروع،همان وقت که قلم بر صفحه ی سفید می برد،نمی داند چه می خواهد بنویسد ویا تنها می داند که می خواهد بداهه نویسی کند و نوشتن رمان چهل پنجاه هفته طول می کشد ودر طول نوشتن،آن متن مدام بازخوانی و ویرایش می شود و امکانات احتمالی آینده سنجیده می شود و گذشته از همه ی این ها،یکی دو سال روی اثر کار می شود،آیا همچنان با اثری در بداهه روبه رو هستیم؟
این سوال چه اهمیتی دارد؟واضح است که اگر در برابر اثری قرار گیریم که بداهه نویسی شده است،به آسانی بر بسیاری از ضعف ها چشم خواهیم پوشید و جز آن چه بسا ضعف هایی که در نگاه ما نقطه ی قوت شوند.اما آیا همین انعطاف پذیری در برابر اثری که سیزده بار بازنویسی شده امکان پذیر است؟پیدا است که واکنش ما در برابر این اثر متفاوت خواهد بود و به آسانی از ضعف های اثر نمی توان گذشت.
در بداهه آفرینی می توان سفالگری را مثال زد که تکه گل را روی چرخ می گذارد و از پیش نمی داند چه خواهد ساخت.او شروع می کند و لحظه ای که بنابه ذوق و زیبایی شناسی اش حس می کند کار تمام است،چرخ را متوقف می کند.این را مقایسه کنید با سفالگری که هم می داند چه خواهد ساخت و هم انجام کار را مرور و بازنگری می کند.
به بیان دیگر خلق در بداهه،رابطه ی مستقیم با مدت زمان خلق اثر دارد.طول زمان خلق،اثر را از بداهه دور می کند و هر چه زمان فشرده تر باشد به این معنی است که آفرینشگر در برابر اثر تسلیم شده و همان کمال در بداهه را به تمامی می پذیرد.
وردی که بره ها می خوانند،اثری است که به دلیل استفاده از فرم رمان آنلاین،خوب شروع شده،خوب پیش رفته ولی بسیار شتاب زده جمع شده است.وقتی آقای قاسمی محدودیت فضای وب را درک می کند،به صفحات مجزا رو می آورد تا بتواند بیش از بار یک پست کوتاه بارگزاری کند و طولانی تر بنویسد اما در عین حال،فصل ها قابلیت طولانی شدن ندارند.به همین دلیل وقتی رمان باید به سی و نه فصل وفادار باشد،سرعت جمع شدن عناصر پخش شده آنچنان زیاد می شود که تصویر چندانی ازفصل های انتهایی، در ذهن نمی ماند،برخلاف تصاویری که از فصل های ابتدایی در همان ذهن ماندگار می شود.
آیا اگر نویسنده ای گوشه ی کافه ای [اتاقی] نشسته باشد،و دوربینی از نمای نزدیک آنچه را که می نویسد،به نمایشگری بزرگ منتقل کند که مردم گذرنده از کوچه و خیابان ببینند نویسنده چگونه کلمه از پس کلمه می آورد،اثری در بداهه خلق خواهد شد؟
رضاقاسمی علاوه بر مهربانی هایش،نویسنده ی «همنوایی شبانه…» است.او قدرت نوشتن خود را پیش از این در نوشتن نشان داده است اما…چرا اصرار دارد بگوید وردی که بره ها می خوانند،بداهه نویسی است؟آنهم بعد از سه سال زحمت نوشتن و سیزده بار باز نویسی؟
آیا خیانت های وبلاگ به ادبیات دارد دامن بهترین نویسنده هایمان را می گیرد؟
محبوبه میم
آگوست 29, 2008 @ 13:39:00
رمان گور به گور فاکنر در ظرف شش هفته نوشته شده ، با کار مدام و پی در پی .سوال این ست سهم ناخودآگاه در این رمان چدر است ؟آیا می توان به تناسب سهم ناخود آگاه در رمان ها آن ها را به بداهه و غیر بداهه تقسیم بندی کرد ؟ و اصلا چه لزومی به این تقسیم بندی ست ؟اگر وردی که بره ها می خوانند ساختار محکم تری داشت ، حوادث کمتر تصادفی بود وپایانبندی کامل تر بود باز هم می توانستیم به خاصیت اینترنتی _وبلاگی آن ایراد بگیریم ؟به گمانم این جا موضوع فقط رمان ست و بس حتا اگر بی نقص هم در می آمد باز مزیتی برای وب نبود که عادتمان داده به خیال پردازی های کوتاه و بی ادامه .
لی لی
آگوست 29, 2008 @ 13:43:00
مسلم است که وردی که برده ها می خوانند بداهه نویسی نیست اما چرا آقای قاسمی اصرار دارد بگوید آن را بداهه نوشته است دلیلش همان است که باعث شده آقای قاسمی همه جا بگوید این رمان را شش سال قبل در وبلاگش منتشر کرده بوده!!! بالاخره در مملکت گل و بلبل می شود براحتی فکر کسی را بنام خود سند زد بعد هم در نهایت وقاحت در روزنامه ایران به او فحاشی کرد حالا شما پیدا کنید پرتقال فروش را!!!نه دوست گرامی،من نه دنبال پرتقال فروش می گردم و نه دوست دارم فحش های بی نشانه را برای رضاقاسمی کنار بگذارم.تمام علت هم این است که نتوانسته ای خودت را معرفی کنی و بر حرف ات بمانی.
یه غریبه
آگوست 29, 2008 @ 13:56:00
البته من رمان را نخوانده ام تا بتوانم نظر کاملی بگویم اما با توجه به مطالب شما بعید است بتوان رمانی را که به اینصورت آنلاین منتشر شده و از نظرات خوانندگان استفاده کرده و حتی بازنگری کرده اثری بداهه نامید.اما یک سئوال دارم:اصولا چه نیازی است ادبات را به درد بداهه دچار کنیم؟کم ادبیات معاصر درد دارد؟از سانسور گرفته تا خودسانسوری تا فراموشی تاریخی تا روی آوردن به آثاری کاملا عوامانه تا …. حالا باید رمان بداهه را هم اضافه کنیم؟رمان با موسیقی تفاوت دارد.شاید آنچه موسیقی را متمایز کند _ سوای بعد علمی آن_ کاملا احساسی بودن آن است اما رمان به غیر از بعد احساسی اش حتما به روابط منطقی و ساختاری محکم و حتی مهندسی روابط و ساختار نیازمند است؟با بداهه میتوان به آنها رسید؟
الناز
آگوست 30, 2008 @ 18:50:00
بفرما یه گاف دیگه دلت خنک نشه لطفا اما بنده کامنت را تو قسمت پایین نوشتم
محمد باقر حاجیانی
آگوست 31, 2008 @ 09:05:00
سلام1- بداهه به این شکل که در موسیقی گفتید در ادبیات امکان ندارد. یعنی نباید به گذشته ی اثر نگاه کرد. موسیقی روایت ندارو ادبیات دگیر چیزی به نام روایت است. برای نگه داشتن خط روایت یا باید از پیش مثل داستایوفسکی نقشه کسید یا مثل رضا قاسمی نوشت. (البته جز این دو نویسنده و جریانات دیگری هم هست. منظورم قیاس بود) خلاصه اینکه مقایسه یا موسیقی کاملن اشتباه است.2- تئاتر را گفتید و درست هم گفتید. ولی رمان اجرا ندارد. همین یک بار است. اجرا در خوانش اتفاق می افتد که به این اعتبار داستان و رمان و فرم های نوشتاری هنری تمامن بداهه هستند! منظورتان را از این یک قسمت نفهمیدم. مثلن باید چه چیزی در رمان و نوشتنش می بود که این نکته را رعایت کرده باشد.3- در ادبیات به نظر من شاید بداهه نویسی بیشتر ناظر بر این است که بدون فکر از پیش با تکیه بر ذهن و ناخودآگاه نویسنده شروع کرد. چیزی شبیه تداعی آزاد. بعد از بین نوتن ها خطی که داستان خود پیشنها می دهد را پی گرفت.4- رمان با مسیقی و تئاتر فرق دارد. اگر بازنویسی نشود ارزش ندارد. یکباره شاهکار که هیچ، آشغال هم خلق نمي شود. اين هم گه گفتيد «دارد؟واضح است که اگر در برابر اثری قرار گیریم که بداهه نویسی شده است،به آسانی بر بسیاری از ضعف ها چشم خواهیم پوشید و جز آن چه بسا ضعف هایی که در نگاه ما نقطه ی قوت شوند.اما آیا همین انعطاف پذیری در برابر اثری که سیزده بار بازنویسی شده امکان پذیر است؟» را هم قبول ندارم. شلخته نويسي و هر دم بيل نوشتن به نام بداهه و تداعي آزاد و سيال و نمي دانم اين عناوين پذيرفته نيست. 5- دوست دارم اگر فکر می کنید مي شود بداهه نوشت بگوييد چطوري؟ممنون از لطف ات.بعد از این که تمام اشاره های متن به آن مقایسه ها از مقاله ی انتهایی آقای قاسمی نقل شده،واضح است که دلم می خواهد بدانم.چطور؟
farzam
سپتامبر 03, 2008 @ 03:01:00
kash hameh mesle to fekr mikardand
زن زمانه
سپتامبر 03, 2008 @ 20:44:00
امممممممممممممممخوب یادم که نمیاد برات کامنت گذاشته باشم!!!!درسته؟؟چه جوری پیدام کردی؟؟من خیلی وقته که لینکت رو دارم میم جون!نوشته هات رو دوست دارم!
زن زمانه
سپتامبر 03, 2008 @ 20:46:00
این کامنتت بود:با ادب و احترام به شما و عذر خواهی از تاخیر،با افتخار خبر می رسانم که شما به پیوندهای طومار افزوده شدید.امید وارم که ارتباط نزدیک تری با آثار همدیگر داشته باشیم و البته بی تعارف نظرتان را برایم بگذارید،البته اگر به طومار تشریف آوردید.می خوانمت.می بینمت-قضیه تاخیر چیه؟؟اونایی که من رو می شناسن میدونن که من شدیدن آلزایمر دارم عزیزکم!
زن زمانه
سپتامبر 04, 2008 @ 17:59:00
همنوایی شبانه ی ارکستر چوبها رو خوندم و لذت بردم ازش!اما وردی که بره ها می خوانند رو نه.با توضیحاتی که دادی، خوب برای من جالب شد که حتما بخونمش. و با مخالفتت با بداهه بودنش، نخونده، موافقم!شاید منظور دیگه ای در میون بوده!
زن زمانه
سپتامبر 05, 2008 @ 12:19:00
ماجرای عبد رو نخوندمش
شاسوسای شاعر
سپتامبر 05, 2008 @ 23:15:00
با سلام حلول ماه مبارک رمضان را بهتون تهنیت عرض میکنم شاسوسای شاعر با یک شعر مدرن به روز شدمنتظر حضور گرمتون در شهر کدهی خودم هستم
سرای اهل قلم
سپتامبر 06, 2008 @ 11:34:00
دومین جلسه داستان خوانی با داستان «شهید دانشگاه دیترویت» نوشته خانم ندا پیروی، دوشنبه 18 شهریور ماه ساعت 3 در سرای اهل قلم برگزار خواهد شد. قابل ذکر است که نقد و بررسی این داستان را استاد فتح الله بی نیاز به عهده دارند.از علاقمندان به داستان نویسی دعوت می شود در این جلسه حضور به هم رسانند.به دوستانی که تمایل دارند در جلسه شرکت کنند توصیه می کنیم بخش هایی از داستان را قبلا بخوانند. (برای دسترسی به داستان، بر روی نام آن کلیک نمایید.)ضمنا چنانچه تمایل دارید داستان شما در جلسه ای نقد و بررسی شود، می توانید آن را به آدرس ایمیل sarayeghalam@gmail.com ارسال نمایید تا چنانچه مناسب بود، از آن استفاده کنیم.
چپ کوک
سپتامبر 07, 2008 @ 15:37:00
من با نظر یه غریبه موافقم. ولی فکر می کنم باید فکر کرد چرا یک نویسنده خوب بداهه نویسی رو در مورد داستان به کار می بره. بد نیست نظر خودش رو بپرسیم. شاید پشت این حرف چیزی خوابیده که به نحوی به جریان های رایج زندگی امروز مثل سرعت و نیاز شدید به نو بودن و حتی تعریف نبوغ مربوط بشه. تا اونجایی که من می بینم استفاده از بداهه ها داره افزایش پیدا می کنه. دریافت های آنی داره ارزش پیدا می کنه. می خوام بگم پشت این حرف چیزی هست که لازمه دقیق تر نگاهش کنیم.
برچسب
سپتامبر 11, 2008 @ 09:15:00
آقا .. آمدیم سلامی عرض کنیم .. گرفتار شدیم
پیمان نعمت پور
سپتامبر 12, 2008 @ 02:40:00
با سلام و عرض ادبمرتضی جان چطوری ؟… مدتی هست که از شما بی خبرم . امیدوارم سر حال و قبراق باشی. مرتضی عزیز ، غرض از مزاحمت این بود که از شما استاد گرامی خودم و خواننده گان خوب وبلاگت دعوت کنم در مبحث تازه’ وب لاگ حقیر ما اگر صلاح دونستین و منت گذاشتین شرکت کنید تا از نظر پر بارتون استفاده کنیم.منتظر شما هستم …یا حق